به قلم :   منصور پارسی        پنج شنبه 11 خرداد 1391    17:28

مورخین ِ زمان اقامتگاه بابک را کوهستان بَذّ نام برده اند و بعضی به تثنیه «بذین » مینویسند وظاهراً کوهستان بذ یا بذین همان ناحیه ٔ کوهستانی جنوب دشت مغان بوده است . ابن خردادبه در کتاب المسالک والممالک مسافات را از اردبیل تا شهر بذ که اقامتگاه بابک بوده است چنین مینویسد: از اردبیل تا خُش ْ هشت فرسنگ و از آنجا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ بوده )، برزند ویران بود و افشین آنرا آبادان کرد از برزند تا سادراسب که نخستین خندق افشین آنجا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسب شانزده فرسنگ بوده )، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس تا اردبیل هیجده فرسنگ مسافت داشته )، از آنجا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است )، و از آنجا تا بذ شهر بابک یک فرسنگ ، ازین قرار از اردبیل تا بذ شهری که بابک در آنجا می نشسته بیست ویک فرسنگ مسافت بوده است . از این آبادانی ها که ابن خردادبه نام میبرد امروز فقط دو آبادی باقیست ، نخست خش که امروز در آذربایجان به اسم کُشا معروفست و دوم برزند و این هر دو آبادی در شمال غربی اردبیل بر سر راه مغان واقع است و ظاهراً از شهر بذ و کوهستان بذ یابذین بهیچ وجه اثری نیست . ناحیه ٔ بذ همان ناحیه ٔ جنوبی مغان است که رود ارس از آن جاری است چنانکه مسعودی در مروج الذهب مینویسد که جریان رود ارس از بلاد بذین است که بلاد بابک خرمی در آذربایجان بوده منتهی مورخین عرب اغلب ارس را «الرس » نوشته اند. یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ بذ مینویسد ناحیتی در میان آذربایجان و اران و بابک خرمی در زمان معتصم از آن جا برون آمد، مسعر شاعر گفته است : در بذ محلی است که نزدیک سه جریب مساحت دارد و گویند آنجا جایگاه مردی است که هرکس خدای را دعا کند او را اجابت بخشد و پائین تر از آن نهر بزرگی است که کسانی که تب مزمن دارند در آب آن خود را بشویند شفا یابند و در کنار آن رود ارس است و انار خوب دارد که در همه ٔ جهان مانند آن نیست و انجیر نیکو و انگوری دارد که باید در تنور خشک کنند زیرا که آن دیار همیشه پوشیده از ابر است و آفتاب در آن نمیتابد. نیز یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ ابرشتویم گوید: بفتح و سپس سکون و فتح را و سکون شین و فتح تا و کسر واو و یاء ساکن ، کوهی در بذ از قلمرو موقان در نواحی آذربایجان که بابک خرمی آنجا بود… درباب برزند ابن الفقیه مینویسد که قریه ای بود که در زمان افشین ، بابک آنرا لشکرگاه ساخت و حصار کرد و بنا نهاد. حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب در «تومان اردبیل » مینویسد: «و از شیدان که مقابل بابک خرم بوده در کوه اردبیل است بجانب جیلار». از اینقرار ناحیه ٔ بذ و شهر بذ و کوهستان بذ در جانب شرقی دشت مغان نزدیک ناحیه ٔ طالش و سواحل و مجاورت سواحل غربی دریای خزر بوده است ولی چنانکه پیش از این هم اشارت رفت بابک از یک سو تا اردبیل و مرند و از سوی دیگر تا شماخی و شروان ، از یک سو تا اردوباد و جلفا و نخجوان را بدست خویش داشته است و درین ناحیه ٔ وسیع که قسمتی از مغرب و مرکز آذربایجان امروز و جنوب غربی اران قدیم باشد حکمرانی میکرده و دین خود را درین ناحیه رواج داده است . مدت تسلط بابک را درین نواحی مورخین عموماً بیست سال نوشته اند و سی سال مینویسد. مدت جنگهای خرم دینان بشمار درست ۶۱ سال بوده است زیرا که در سال ۱۶۲ هَ . ق . خروج کرده اند و در سال ۲۲۳ بابک دستگیر و کشته شده است . مأمون و معتصم کوشش های بسیاری در دفع ایشان کردند و مدت سی ونه سال چندین بار سپاه فراوان بجنگشان فرستادند و تمامی کسانی که درین مدت بلشکرکشی و کارفرمائی در دربار بغداد معروف بوده اند هریک بنوبت خویش با ایشان جنگ کرده ناکام بازگشته اند و بعضی در زدو خورد با ایشان کشته شده اند و سبب ناکامی این همه لشکرکشان در جنگ بابک در ظاهر چنین مینماید که سرمای سخت و تنگی راههای ناحیه ٔ شرقی آذربایجان و کوهستان سبلان بوده ولی اندک تأملی در باطن امر معلوم میکندکه سبب کامرانی بابک و ناکامی دشمنان وی اتفاق کلمه ٔ مردم آذربایجان و همداستانی ایشان در پیروی نکردن از سلطه ٔ تازیان بوده و حکمرانی بابک در حقیقت جنبش ملی ایرانیان در برابر تازیان بوده است . ابوعلی بلعمی در ترجمه ٔ تاریخ در سبب برخاستن بابک چنین مینویسد: «و این بابک مردی بود که خرم دینی در آن عصر پدید کرد و مذهب او مذهب زنادقه بود و اندر آن هیچ مقالت نبود جز دست بازداشتن مسلمانی حلال داشتن نبید و زنا و خواسته و هرچه بمسلمانی اندر حرام بود او حلال کرد بر مردمان و مر صانع را و نبوت را انکار کرد تا امر و نهی از خلق برداشت و خلق بسیار از اهل ارمنیه وآذربایجان هلاک کرد و بکفر خواند و مسلمانان را همی کشت و سپاههای سلطان را همی شکست و سی سال هم بدین مذهب بماند و خلق بسیار تباه کرد. و سبب دراز ماندن بابک آن بود که مردمان جوان و دهقانان و خداوندان نعمت که ایشان را از علم نصیب نبود و مسلمانی اندر دل ایشان تنگ بود و شرایع اسلام را از نماز و روزه و حج و قربان و غسل جنابت بریشان گران بود و می خوردن و زنا کردن و از لواطه و مناهی خدای عزوجل دست بازداشتن ایشان را خوش نمیآمد چون در مذهب بابک این همه آسان یافتند او را اجابت کردند و تبع او بسیار شد. دیگر سبب آن بود که چند کرت سپاه سلطان هزیمت کرده بود و مأوی گاه او در کوههای ارمنیه و آذربیجان بود جایهای سخت دشوار که سپاه آنجا در نتوانستی رفتن که صد پیاده در گذاری بایستادندی اگر صدهزار سوار بودی بازداشتندی و کوه ها و دربندها سخت بود اندر یکدیگر شده در میان آن کوهها حصاری کرده بود که آن را بذ خواندندی و او ایمن آنجای درنشسته بودی چون لشکری بیامدی گرداگرد آن کوهها فرودآمدندی و بدیشان راه نیافتندی و او آنجاهمی بود تا روزگار بسیار برآمد. چون سپاه امن یافتندی یک شب شبیخون کردندی و خلقی را هلاک کردی و سپاه اسلام را هزیمت کردی تا دیگرباره سلطان بصد جهد لشکر دگرباره گرد کردی و بفرستادی و بدین جملت بیست سال بماند و آن مردمان که در آن کوهها بودند از دهقانان و دیگران همه متابع او بودند گروهی از تتبع و گروهی ازبیم .
رویهمرفته مورخین ایرانی و عرب که در دوره های اسلامی تألیفات کرده اند در هر موردی که یک تن از پیشوایان ملت ایران جنبشی برپای کرده و بر تازیان بیرون آمده است نتوانسته اند کنه مقصود وی و حقیقت نهضت او را بدست آورند و بهمین جهت جنبش وی را جنبه ٔ بدمذهبی و بی دینی و زندقه داده اند و هرکس را که بر خلیفه ٔ تازی برخاسته است زندیق و ملحد و کافر و بددین خوانده اند و نام شریف و خاطره ٔ گرامی او را به تهمت و افترا آلوده اند، درباره ٔ بابک خرم دین نیز همین معاملت را روا داشته اند ولی درین زمان که ما از آن تعصب خلیفه پرستی و قبول سلطه ٔ بیگانگان وارسته ایم و بدیده ٔ تحقیق بر تاریخ دیار خویش مینگریم بر ما آشکار میشود که این مردان بزرگ را اندیشه ای جز رهائی از یوغ بیگانگان نبوده و این همه طغیانهای پیاپی که مخصوصاً در سیصد سال اول دستبرد تازیان برایران در تاریخ نیاکان خویش می بینیم جز برای نجات ایران نبوده است . از سال ۱۶۲ که خرم دینان بخروج آغاز کرده اند تا سال ۲۲۳ که بابک کشته شده است پیوسته با اعمال بغداد در زد و خورد بوده اند، تا سال ۲۱۷ با فرستادگان مأمون میجنگیده اند و تا سال ۲۲۳ با سپاه معتصم در جنگ بوده اند. مؤلف مجمل فصیحی آغاز خروج خرم دینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و گوید: ابتدای خروج خرم دینان در اصفهان ، و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ٔ ثلثمائه (۳۰۰) بسیار مردم بقتل آوردند. ظاهراً سال ۱۶۲ نخستین سالیست که خرم دینان در ایران ظاهر شده اند و در حدود اصفهان بیرون آمده اند و سپس سی سال بعد یعنی در سال ۱۹۲ خرم دینان آذربایجان جنبشی کرده اند و سپس نه سال بعد یعنی در سال ۲۰۱ بابک به پیشوائی ایشان بیرون آمده است . گویا نه سال اول یعنی از ۱۹۲ تا ۲۰۱ مدت پیشوائی جاویدان بن شهرک است که پیش ازین ذکر او رفت و از آن پس تا ۲۲۳ مدت بیست ودو سال بابک پیشوای ایشان بوده است و اینکه طبری مدت استیلای ایشان را سی سال مینویسد از آغاز خروج جاویدان شمار کرده است و مورخین دیگر که بیست سال نوشته اند مدت پیشوائی بابک را تخمین کرده اند. از این قرار تقریباً مسلم میشود که خرم دینان نخست در نواحی اصفهان ظاهر شده اند و پس از آن در نتیجه ٔ سختگیریهای خلفا یاتمام آن گروهی که در حدود اصفهان بوده اند بدین نواحی آذربایجان گریخته اند و در کوهستان سخت خود را پناه داده اند یا اینکه تنی چند از ایشان بدان ناحیت رفته و مردم آن دیار را بآئین و مسلک خود جلب کرده اند. تا زمانی که مأمون زنده بود چندان بریشان سخت نگرفتندزیرا که مأمون از میان خلفای بنی العباس این امتیازرا داشت که سلیم النفس و مهربان بود و از خونریزیها و سخت گیریهای بی حد که دیگران از خاندان وی بدان بدنام شده اند پرهیز میکرد و چون از مادر ایرانی زاده شده بود و بکوشش ایرانیان بر برادر خود چیره شده و بخلافت رسیده بود و رجال بزرگ دربار وی فضل و حسن پسران سهل و احمدبن ابی خالد و خاندان حسین مصعب یعنی طاهر و برادران و پسران و برادرزادگان وی که رشته ٔ سلطنت او بدست ایشان بود همه ایرانی بیدار و دلسوز نسبت بهموطنان و آب و خاک پدران خود بودند او را هم بدین خوی وخصلت برانگیخته بودند ولی چون معتصم بخلافت رسید و آن سیاست دگرگون شد و چند تن از پیشوایان ترک چون اشناس و ایتاخ و بوغای کبیر در دربار وی راه یافتند و آن یکرنگی و اتحادی که خانواده ٔ برمکیان در میان ایرانیان دربار بغداد اساس نهاده بودند و پس ازیشان مانده بود پس از مأمون بنفاق بدل شد و میان افشین و خاندان طاهریان رقابت شدیدی آشکار گشت . افشین خیدربن کاوس شاهزاده ٔ ایرانی بود که از ماوراءالنهر به اسیری ببغداد آورده بودند و تعصب ایرانی شدید داشت و از آئین وآداب پدران خویش دست نشسته بود، حتی قراین در میان هست که مذهب مانی داشته و در تمام مدتی که در بغداد بوده همواره اندیشه ٔ دیار خویش می پخته و از دور بودن از خانه ٔ پدران خود دلگیر بوده و آرزو داشته است که بخراسان و ماوراءالنهر بازگردد و قلمرو پدران خود را بدست گیرد و چون عبداﷲبن طاهر حکمرانی خراسان داشت واو را از این اندیشه مانع بود و پسرعم پدرش اسحاق بن ابراهیم بن مصعب امیر بغداد و یکی از متنفذترین رجال دربار معتصم بود و وی نیز رقیب بزرگ افشین بشمار میرفت درصدد برآمد که عوامل ایرانی دیگر را بخویش جلب کند و از یک سوی بابک خرم دین و از سوی دیگر مازیار پسر قارن حکمران طبرستان را با خویش همدست و با طاهریان دشمن کرد، و ایرانیان دیگری هم در بغداد متنفذ بودند چون محمدبن حمید طوسی ، یحیی بن معاذ و عیسی بن محمدبن ابی خالد و علی بن صدقه و علی بن هشام ، گاهی بسوی طاهریان و گاهی بسوی افشین مایل میشدند و آن اتحادی که در دربار بغداد در میان ایرانیان بود به نفاقی بدل شد که از یک سوی طاهریان و از سوی دیگر افشین و از یک سوی ترکان با هم کشمکش داشتند و ازین حیث زیان بسیار به ایران رسید و چون در میان ایرانیان نفاق افتاد قهراً تازیان بریشان غلبه کردند. حاجی خلیفه در تقویم التواریخ آغاز کار خرم دینان را در جبال آذربایجان بسال ۱۹۲ مینویسد و میگوید: هلاکی آن قوم بدست حازم ،ظاهراً این سال همان سالیست که جاویدان بن شهرک خروج کرده است . آغاز کار بابک در سال ۲۰۱ بوده است چنانکه در مجمل فصیحی و تقویم التواریخ آمده و فصیحی مینویسد: خروج بابک الخرمی در جاودانیه و جاودانیه را بجاودان بن سهل بازخوانند که صاحب بذ بود و بابک دعوی میکرد که روح جاویدان در وی ظهور کرده است و در اطراف ممالک دست بفساد آورد. طبری گوید: درین سال بابک خرمی بر مذهب جاودانیه بیرون آمد که اصحاب جاویدان بن سهل صاحب بذ بودند و دعوی کرد که روح جاویدان در او حلول کرده و آغاز فتنه کرد. ابن اثیر و مؤلف تاریخ نگارستان و مؤلف منتطم ناصری نیز این نکته را تأیید کرده و خروج بابک را در سال ۲۰۱ نوشته اند. ابن قتیبه درکتاب المعارف در سبب خروج بابک چنین نوشته است که چون خبر مرگ هرثمة [بن اعین ] بپسرش حاتم بن هرثمة که در ارمنستان بود رسید و دانست که بر سر پدرش چه آمده است به احرار آن دیار و پادشاهان آن نواحی نوشت و ایشان را بخلاف با مأمون خواند و درین میان او مرد و گویند سبب خروج بابک همین بود و بابک بیست و چند سال باقی ماند، ابتدای دعوت بابک بر دین جاویدانیان و آغاز جنگ با خلیفه را ابن عبری نیز در سال ۲۰۱ نوشته است . ابن خلدون آغاز کار بابک را در سال ۲۰۲ نوشته و گوید: بابک در سال ۲۰۲ بدعوت جاویدان بن سهل آغاز کرد و شهر بذ را گرفته بود، آن شهر بر جای بلند بود و مأمون بجنگ با وی پرداخت و سپاه فرستاد و جمعی از لشکریان بابک را کشتند و قلعه هائی که در میان اردبیل و زنجان بود ویران کردند. پس از آن جنگ دیگری که در میان سپاهیان مأمون و لشکر بابک شده در سال ۲۰۴ بوده است و طبری درین باب گوید: درین سال یحیی بن معاذ با بابک جنگ کرد و هیچ یک را پیشرفت نبود. ابن اثیر نیز همین نکته را آورده است . ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید: در سال ۲۰۴ چون مأمون ببغداد آمد یحیی بن معاذ را بجنگ بابک فرستاد. و یحیی شکست خورد. در سال ۲۰۵ نیز جنگ دیگری روی داده و ابن اثیر گوید: مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را حکمرانی ارمنستان و آذربایجان داد و بجنگ بابک فرستاد. مؤلف منتظم ناصری گوید: دادن مأمون ولایت جزیره را به یحیی بن معاذ و ولایت آذربایجان و ارمنیه را بعیسی بن محمدبن ابی خالد و مأمور کردن او را بجنگ بابک خرمی ، و پیداست که خلطی کرده و دو واقعه ٔ مربوط به دو سال را با هم آمیخته است . فصیحی همان گفته ٔ ابن اثیر را تأیید کرده است . در سال ۲۰۶ بار دیگر عیسی بن محمدبن ابی خالد مأمور جنگ با بابک شد و بابک را شکست داد. در سال ۲۰۸ علی بن صدقه معروف به زریق از جانب مأمون حکمران ارمنستان و آذربایجان و مأمور جنگ با بابک شد. در سال ۲۰۹ احمدبن جنید اسکافی بجنگ بابک رفت و بابک وی را اسیر کرد و ابراهیم بن لیث بن فضل را حکمرانی آذربایجان دادند. در سال ۲۱۱ محمدبن سیدبن انس حکمران موصل بدست ملازمان زریق علی بن صدقة ازدی موصلی کشته شد و مأمون از این واقعه خشمگین گشت و محمدبن حمید طوسی را بجنگ زریق و بابک خرمی فرستاد و او را حکومت موصل داد. مؤلف شاهد صادق خروج بابک را در حدود تبریز درین سال مینویسد: درسال ۲۱۲ بنابر ضبط ابن اثیر محمدبن حمید طوسی از جانب مأمون مأمور بجنگ بابک شد و او را فرمان داد که از راه موصل رود و کار آن دیار را راست کند و با زریق علی صدقه جنگ کند، محمدبن حمید بموصل رفت و سپاه خود را بدانجا برد لشکر دیگر از مردم یمن و ربیعه جمع کرد و بجنگ زریق شتافت و محمدبن سیدبن انس ازدی باوی بود. چون خبر به زریق رسید آهنگ ایشان کرد و در زاب دو سپاه بیکدیگر رسیدند. محمدبن حمید نزد زریق فرستاد و او را بطاعت خود خواند و وی از پذیرفتن آن طاعت سر پیچید و در میان ایشان جنگ سخت درگرفت و زریق و سپاهیانش در هم شکسته شدند و از محمد امان خواست و چون وی را امان داد نزد او رفت و محمد او را نزدیک مأمون فرستاد و مأمون به محمد فرمان داد که تمام دارائی زریق را بستاند و روستاهای او را ضبط کند، محمد فرزندان و برادران زریق را بخواند و با ایشان آن فرمان را در میان نهاد و ایشان فرمان خلیفه را پذیرفتند، پس محمدبن حمید بآذربایجان رفت و محمدبن سید رااز جانب خود در موصل گذاشت و چون بآذربایجان رسید با مخالفین جنگ کرد و لیلی بن مره و کسانی را که از درمخالفت درآمده بودند گرفت و نزد مأمون فرستاد و خودبجنگ بابک رفت . ابن قتیبه در کتاب المعارف جنگ محمدبن حمید را با بابک در سال ۲۱۰ نوشته است . نظام الملک در سیاست نامه جنگهای محمدبن حمید را چنین روایت میکند: «در سال دویست و دوازده از عرب در عهد مأمون چون خرم دینان خروج کردند از ناحیت اصفهان در وند و کابله و قومی از باطنیان با ایشان پیوستند و فسادها کردندو به آذربایگان شدند و به بابک پیوستند و مأمون محمدبن حمید الطائی را بحرب بابک فرستاد تا با خرم دینان حرب کردند و فرموده بود تا با زریق علی بن صدقه حرب کند که او عاصی شده بود و در کوهستان عراق میگشت و غارت میکرد و کاروان ها میزد و محمدبن حمید بتعجیل رفت و از خزینه ٔ مأمون چیزی نخواست و لشکر را از خزانه ٔخویش مال داد و بحرب زریق شد و زریق را بگرفت و لشکر او را هلاک کرد، مأمون شهر قزوین و مراغه و بیشتر آذربایگان او را داد، پس بحرب بابک رفت میان او و میان بابک شش حرب عظیم ببود و آخرالامر محمدبن حمید کشته شد و کار بابک بالا گرفت . مؤلف مجمل فصیحی مأمور شدن محمدبن حمید را بجنگ بابک در سال ۲۱۳ هَ . ق . ضبط کرده است . در سال ۲۱۴ باز جنگ دیگر در میان محمدبن حمید و بابک درگرفت و درین جنگ محمدبن حمید کشته شد وسبب این بود چون محمدبن حمید کسانی را که به راهها مسلط شده بودند شکست داد بسوی بابک رفت و سپاه و آذوقه فراهم آورد و جمع کثیری سپاهیان داوطلب از شهرهای دیگر برداشت و از راههای تنگ و گردنه ها گذشت و چون از هر کتلی میگذشت کسانی را از همراهان خود در آنجا بپاسبانی میگذاشت تا اینکه بمحل هشتادسر فرودآمد و خندقی کند و برای ورود بقلمرو بابک با کسان خود مشورت کرد و ایشان رأی دادند که بدان دیار داخل شود و سمتی را معلوم کردند که از آنجا وارد شود و وی رأی ایشان را پذیرفت و سپاه خود را تعبیه کرد، محمدبن یوسف بن عبدالرحمن طائی معروف به ابوسعید را در قلب و سعدی بن اصرم را در میمنه و عباس بن عبدالجبار یقطینی را در میسره گذاشت و محمدبن حمید خود با جمعی در عقب ایشان قرار گرفت و مراقب ایشان بود و ایشان را گفت که اگر در صفوف رخنه ای افتد آنرا سد کنند و بابک از کوه بریشان مسلط بود و مردان خود را بکمین ایشان گماشت ودر زیر هر تخته سنگی گروهی جا داد و چون سپاه محمدبن حمید پیش رفت و از کوه بالا رفتند و تا سه فرسنگ رسیدند آن جمع از کمین گاه خود بیرون آمدند و بابک با سپاه خود بر سر ایشان تاخت و ایشان را در هم شکست و ابوسعید و محمدبن حمید سپاه خود را بپایداری فرمان میدادند ولی سودی نبخشید و آن لشکر هزیمت گرفت و محمدبن حمید بجای خود بود ولی سپاه وی فرار میکردند و جان خود را بدرمیبردند و چون خرم دینان وی را دیدند و از جامه و رفتار او دانستند که پیشوای ایشان است بر او تاختند و زوبینی بر اسب او زدند و او بزمین افتاد و وی را کشتند، و این محمد مردی پسندیده و بخشنده بود و شعرای بسیار وی را مرثیت گفتند و چون این خبر بمأمون رسید هراسان شد و عبداﷲبن طاهر را بجنگ بابک مأمور کرد و او در دینور ماند و سپاه خویش را آراست . نظام الملک در سیاست نامه در بیان این واقعه مینویسد: «خرم دینان به اصفهان بازشدند و مأمون از کشتن محمد عظیم دلتنگ شد و درحال عبداﷲبن طاهر را که والی خراسان بود نامزد کرد و بحرب بابک فرستاد و همه ولایت کوهستان و آنچه گشاده بودند و آذربایجان بدو داد و عبداﷲ برخاست بآذربایجان شد، بابک با او مقاومت نتوانست کردن در دره ای (یا دزی ) گریخت سخت محکم و لشکر او و جمع خرم دینان بپراکندند». ابن قتیبه در کتاب المعارف درهمین باب مینویسد که چون محمدبن حمید در ۲۱۴ کشته شدمأمون عبداﷲبن طاهر را که در دینور بود حکمران جبل کرد که بخراسان رود و علی بن هشام را بجنگ بابک فرستاد. ابن طیفور در تاریخ بغداد در همین سال مینویسد مأمون عبداﷲبن طاهر را ولایت خراسان داد و او را مأمور جنگ با بابک کرد و او در دینور ماند و سپاه فرستاد، سپس مأمون علی بن هشام را بجنگ بابک فرستاد. مؤلف منتظم ناصری نیز ولایت علی بن هشام را در جبل و قم واصفهان و آذربایجان درین سال مینویسد. درباب مأموریت عبداﷲبن طاهر ابوحنیفه ٔ دینوری در کتاب اخبارالطوال چنین مینویسد که : چون کار بابک بالا گرفت مردم پریشان شدند و فتنه دامنه گرفت و آغاز کار وی این بود که هرکه در اطراف بذ بود میکشت و شهرها و قراء را ویران میکرد تا اینکه کار وی بزرگ شد و رسیدن به وی دشوار بود و شوکت او بسیار شد و چون این خبر بمأمون رسید عبداﷲبن طاهربن حسین را با سپاه فراوان به وی فرستاد و عبداﷲ بجنگ او رفت و در اطراف دینور جا گرفت ، در محلی که امروز بقصر عبداﷲبن طاهر معروفست ، پس از آنجا رفت تا نزدیک بذ رسید و کار بابک سخت شد و مردم ازو هراسان شدند و با او جنگ کردند و دست بر وی نیافتند و گروهی از پیشوایان کشته شدند و از آنجمله محمدبن حمید طوسی بود که ابوتمام در مرثیت او قصیده ای گفته است ، در سال ۲۱۷ بنابر ضبط ابن طیفور مأمون حکمرانی جبال و جنگ با خرم دینان را بطاهربن ابراهیم رجوع کرد و وی پنج روز مانده از شعبان از بغداد بیرون شد. در همین سال ۲۱۷ مأمون علی بن هشام را کشت و سبب آن بود که مأمون وی را عامل آذربایجان و غیره کرده بود و چون دانست که ستم میکند و مال میستاند و مردم را میکشد عجیف بن عنبسه را بر او فرستاد و او دانست که علی بن هشام در اندیشه ٔ آنست که وی را بکشد و ببابک ملحق شود و چون برو دست یافت او را نزد مأمون برد ومأمون وی را بکشت و برادرش حبیب را نیز کشت در جمادی الاولی آن سال ، و سر علی را در عراق و خراسان و شام و گرداندند در سال ۲۱۸ بنابر گفته ٔ ابن اثیر جمعی کثیر از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبندان وغیره دین خرمی را پذیرفتند و جمع شدند و در همدان لشکرگاه ساختند و معتصم بر ایشان سپاه فرستاد و اسحاق بن ابراهیم مصعب با آن سپاه بود و او را در ماه شوال این سال مأمور جبال کرد و اسحاق در اطراف همدان بااین مردم روبرو شد و شصت هزار تن ازیشان را کشت و کسانی که مانده بودند به روم فرار کردند. نظام الملک درسیاست نامه درباب حوادث این سال چنین مینویسد: و چون سال دویست وهژده درآمد دیگرباره خرم دینان به اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان خروج کردند، بدانکه مأمون به روم شده بوده و همه بیک شب وعده نهاده بودندو بهمه ولایت ها و شهرها کار راست کرده شب خروج کرده شهرها غارت کردند و در پارس بسیار مسلمانان کشتند و زن و فرزندان بَرده بردند و در اصفهان سر ایشان مردی بود علی مزدک از در شهر بیست هزار مرد عرض داد و با برادر بکوه شد و بودلف غایب بود و برادرش معقل بکوه بود با پانصد سوار، مقاومت نتوانست کرد بگریخت و ببنه ٔ او رفت ، علی مزدک کوه بگرفت و غارت کرد و هرکه رایافت از اهل اسلام بکشت و فرزندان عجلیان را برده کرد و بازگشت و بآذربایگان شد تا ببابک پیوندد و از جوانب خرم دینان روی ببابک نهادند، اول ده هزار بودند بیست وپنج هزار شدند و میان کوهستان شهرکی هست آنرا شهرستانه خوانند آنجا جمع شدند و بابک بدیشان پیوست ، پس معتصم اسحاق را با چهل هزار مرد بجنگ ایشان فرستاد و اسحاق ناگاه بسر ایشان شد و جنگ درپیوست و همه را بکشت . چنانکه بحرب اول از خرم دینان صدهزار مرد کشته شدو جمعی قصد اصفهان کردند و قرب ده هزار مرد با برادرعلی مزدک سراها و روستاهای اصفهان را غارت کردند و زن و فرزندان بَرده بردند و امیر اصفهان علی بن عیسی غایب بود قاضی و اعیان بحرب ایشان شدند و از جوانب فروگرفتند و ظفر یافتند و بسیار بکشتند و زن و فرزندان ایشان بَرده بردند». ابتدای این فتنه خرم دینان در زمان مأمون و در اواخر زندگی وی بوده و او درصدد برآمده است که ایشان را دفع کند ولی در همین میان درگذشته و پس از وی معتصم بدفع ایشان پرداخته است چنانکه حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده گوید: «در آذربایجان بابک دشمن دین لعنه اﷲ دعوت دین مزدکی آشکارا کرد مأمون محمدبن حمید طوسی را بجنگ او فرستاد، بابک او را بکشت و کار بابک قوت گرفت مأمون پیش از آنکه تدارک کند در سابع رجب سنه ٔ ثمان عشر و مأتین (۷ رجب سال ۲۱۸) درگذشت .
در سال ۲۱۹ اسحاق بن ابراهیم در جمادی الاولی وارد بغداد شد و از اسیران خرم دینان گروه بسیار با وی بودند و گویند بجز زنان و کودکان صدهزار تن از ایشان را کشت . در همین سال ۲۱۹ بود که جمعی از خرم دینان که در جنگ همدان جان بدر برده بودند ببلاد روم گریختند و به «تئوفیل » امپراطور قسطنطنیه پناه بردند و چندی بعد که بابک را سپاه بغداد محاصره کردند و کار برو تنگ شد نامه ای باین امپراطور نوشت و ازو یاری خواست و او نیز وعده ٔ مساعدت داد و بتهیه ٔ سپاه و تجهیزات پرداخت ، در همین زمان مازیار نیز در طبرستان آغاز مخالفت با دربار بغداد گذاشت و چنانکه پس از این خواهد آمد افشین هم در باطن با ایشان همداستان بود و از چهار سوی هر چهار تن یعنی تئوفیل و بابک و مازیارو افشین در برانداختن اساس خلافت بغداد میکوشیدند و اتحادی با یکدیگر داشتند و در سال ۲۲۳ تئوفیل بنا به وعده ای که به بابک داده بود به همراهی وی سپاه بقلمرو خلافت کشید و جمعی از مسلمانان را کشت و گروهی از ایشان را که از آن جمله بیش از هزار زن بودند به اسیری برد، معتصم برای دفع این فتنه نخست بقلع و قمع بابک پرداخت ، چنان که بتفصیل ذکر خواهم کرد، افشین را مأمور جنگ وی کرد، با وجود آنکه در خفا افشین با بابک همدست بود و در میان ایشان مکاتبات بوده است ، عاقبت افشین برای دلجوئی معتصم بابک را بخدعه اسیر کرد و سپس معتصم تئوفیل را نیز شکست فاحشی داد آن فتح معروف در عموریه روی داد. تئوفیل دومین پادشاه سلسله ٔ «فریژی » از امپراطوران بیزانس بود پسر میخائیل بن جورجس معروف بمیخائیل دوم که در سال ۱۹۳ هَ . ق . به امپراطوری رسید و دو سال بعد در ۱۹۵ او را عزل کردند و باردیگر در سال ۲۰۰ بمقام خود بازگشت و در ۲۱۳ مرد و پس ازو پسرش تئوفیل به پادشاهی رسید و تا سال ۲۳۵ امپراطور بود، همین پناه دادن به ایرانیان و طرفداری ازبابک سبب یک سلسله جنگهای متمادی میان وی و سپاه معتصم شد و بالاخره بفتح عموریه منتهی گشت که پس از پنجاه روز محاصره ٔ سپاه بغداد آن شهر را گرفتند و سی هزار مردم آن شهر را کشتند و شهر را چنان ویران کردند که تا این اواخر محل آن نیز معلوم نبود و درین فتح بطریق شهر عموریه را که یاطس نام داشت اسیر کردند و به سامرا آوردند و چون وی در زندان مرد پیکر او را نزدیک پیکر بابک بدار آویختند. در سال بعد یعنی در سال ۲۲۰ معتصم افشین را مأمور بجنگ بابک کرد، نام افشین خیدر پسر کاوس بود که بعضی از مؤلفین بخطا «حیدر» ضبط کرده اند. افشین از زمانهای قدیم لقب و عنوان پادشاهی امرای محلی اسروشنه در اقصای ماوراءالنهر بود که حکومت آن دیار را پدر بر پسر داشتند در سال ۲۰۷ که مأمون حکومت خراسان را بطلحه پسر طاهر ذوالیمینین داد احمدبن ابی خالد را به پیشکاری او بخراسان فرستادو احمد به ماوراءالنهر رفت و با کاوس پسر سارخره افشین آن دیار جنگ کرد و او را با دو پسرش خیدر و فضل اسیر کرد و ببغداد فرستاد. طلحه ازین فتح چنان شادمان شد که سه میلیون (سه هزارهزار) درم به احمدبن ابی خالد بخشید کاوس پسر سارخره در بغداد ماند و همانجا مردو دو پسر وی نزد مأمون ماندند و تربیت یافتند و کم کم از نزدیکان دربار خلافت شدند و افشین در زمان معتصم بزرگترین امیر دربار بغداد بود، از نخست که کار افشین بالا گرفت میان وی و خاندان طاهریان که در آن زمان در دربار خلافت بسیار متنفذ بودند و مخصوصاً عبداﷲبن طاهر که بزرگترین ِ امرای دربار بود و اسحاق بن ابراهیم بن مصعب پسرعم پدرش که امیر بغداد بود و از طرف دیگر میان وی و اشناس ترک که وی نیز از عمال دربار بود رقابت شدید درگرفت و افشین برای اینکه آل طاهر را ناتوان کند و از پای درآورد بدشمنان خلافت متوسل میشد چنانکه منکجور اسروشنی از خویشان وی در سال ۲۱۷ در آذربایجان بتحریک وی بنای مخالفت گذاشت و درین سال گرفتار شد و بقتل رسید. مازیار نیز با افشین همداستان بوده است چنانکه خود در زمان گرفتاری گفته است که من وافشین خیدربن کاوس و بابک از دیرباز با یکدیگر پیمان کرده بودیم که ملک را از عرب بازستانیم و بخاندان نقل کنیم . پس از کشته شدن بابک و شکست تئوفیل امپراطور روم در ۲۲۳ و کشته شدن مازیار در ۲۲۵ دشمنان افشین عاقبت برو غالب آمدند و در همان سال ۲۲۵ معتصم افشین را نیز کشت . آغاز مأموریت افشین بجنگ بابک در سال ۲۲۰ بود، وی تا ۲۲۳ مدت سه سال در آذربایجان با بابک میجنگید تا بالاخره وی را بحیله گرفتار کرد. سبب اینکه افشین از بابک دست شست و بگرفتاری او راضی گشت این بود که پس از آنکه مدتی افشین با بابک جنگ کرد و در برانداختن او کوتاهی میکرد معتصم تصور کرد که وی از عهده ٔ بابک برنمیآید و خواست طاهریان رانیز در این کار دخالت دهد و از ایشان کمک بخواهد و چون افشین دید که اگر طاهریان بر بابک غالب شوند، باز بر قدرت ایشان نزد خلیفه افزون خواهد شد برای اینکه این توانائی نصیب طاهریان نشود و خود ازین کار بهره یابد ناچار شد بابک را فدای توانائی و قدرت خویش وضعیف کردن رقیبان خود کند. طبری درباب جنگهای افشین با بابک مینویسد که : چون معتصم در کار بابک بیچاره شد اختیار بر افشین افتاد و در آن وقت که مهدی سپاه از ماوراءالنهر خواسته بود افشین و برادرش فضل بن کاوس و پنج تن از خویشان ایشان که یکی را دیوداد نام و ابوسیاح کنیت بود با چهار کس دیگر با آن سپاه آمده بودند، پس معتصم سپاه بسیار به وی داد و سرهنگان بزرگ را در خدمت او گماشت و حکمرانی ارمنستان و آذربایجان به او داد و هرچه خواست از خواسته و وظیفه ٔ سپاه و چهارپایان و آلات جنگ برو مقرر کرد و افشین در سال ۲۲۰از بغداد عازم جنگ شد و پیش از آن معتصم ابوسعید محمدبن یوسف را فرستاده تا شهرها و دیه ها و حصارهائی را که بابک ویران کرده بود از نو بسازد و او را پیرو فرمان افشین ساخته بود و محمدبن یوسف پیش از افشین بآذربایجان رفت و آبادانی میکرد و بابک سپهسالار خود را که معاویه نام داشت با هزار سردار فرستاده بود تا بر ابوسعید شبیخون کنند او را بکشند و مالی را که با اوبود غارت برند، معاویه از کوهها و کتلهائی که بود گذشت و بر سر تنگه ای میان دو راه بنشست و بابک جاسوس نزد او فرستاد و خبر داد که ابوسعید بیامد و گفت در فلان جاست معاویه شب تاختن کرد و از آنجا که بود بجای دیگر رفت و جای ابوسعید را یافت و چون روز شد بازگشت پس به ابوسعید خبر رسید که دوش معاویه در فلان ده بطلب وی آمده است ابوسعید سوار شد و بطلب معاویه رفت واو را در بیابانی بیافت و با وی جنگ کرد و سیصد تن از سپاهیان او بکشت و پانصد مرد اسیر کرد و معاویه با اندکی از لشکریان خود رهائی یافت و خویش را بدان تنگه ها افکند و ابوسعید آن سرها و اسیران را نزد معتصم فرستاد و معتصم فرمان داد تا ایشان را گردن زدند. پس از این واقعه افشین خود بآذربایجان رسید و درین هنگام محمدبن بعیث را قلعه ای بود به اسم شاهی ، که آن را از وجنأبن رواد گرفته بود و نزدیک دو فرسنگ عرض داشت و در تبریز نیز حصنی دیگر داشت ولی قلعه ٔ شاهی بلندتر بود و محمدبن بعیث با بابک در صلح و سازگاری بود و سپاهیان وی را که از قلمرو او میگذشتند مهمان میکرد و لشکریان بابک عادت داشتند که همواره نزد وی میرفتند، چون معاویه شکست خورد بابک سپاه دیگری بفرماندهی عصمت نام از سپهسالاران خود فرستاد و وی با سه هزار مرد آمد و در حصار محمدبن بعیث فرودآمد و آنجا منزل کرد و محمدبن بعیث را از آمدن افشین و سپاه وی خبررسیده بود، چون عصمت بدر حصار فرودآمد محمدبن بعیث برای لشکر او علف فرستاد و چون شب شد خود آمد و عصمت را با ده تن مهمان کرد و چون ایشان مست شدند محمدبن بعیث آن ده تن را کشت و عصمت را دست ببست و او را گفت : تو جان خویشتن را دوستر داری یا آن مردمان و یاران خود را؟ وی گفت : جان خویشتن را، گفت : سران سپاه خود را یک یک آواز ده تا درآیند و اگرنه ترا بکشم ، عصمت سر از حصار بیرون آورد و یک تن از سرهنگان خود را آواز داد و بر بالا خواند و گفت : بیا نبیذ خوریم ، آن سرهنگ تنها بیامد و محمدبن بعیث کمین کرده بود تا هرکس بحصار میآمد او را بکشد و همچنین میکشتند تا به بازمانده ٔ سپاه خبر رسید و ایشان بگریختند، پس محمدبن بعیث آن سرها که بریده بود نزد معتصم فرستاد و عصمت را نیز نزد معتصم روانه کرد. و این محمدبن بعیث از دست نشاندگان پسر رواد بود. معتصم از عصمت از بلاد بابک و راههای آن پرسید و او وی را از وسایل جنگ و راههای جنگ با بابک خبر داد و عصمت تا زمان واثق باﷲ محبوس ماند. اما افشین چون بآذربایجان رسید در برزند فرودآمد و لشکر خود را آنجا بنشاند و حصن هائی را که در میان برزند و اردبیل بود تعمیر کرد و محمدبن یوسف را به محلی که نام آن «خش » بود فرستاد و در آنجا خندقی کندند و هیثم غنوی از سران سپاه را که از مردم جزیره بود بدهی فرستاد که آن را «ارشق » میگفتند و حصار آنجا را تعمیر کرد و در اطراف آن خندقی کند و علویه ٔ اعور را که از سرهنگ زادگان بود بحصنی که پس از اردبیل بود و آنرا حصن النهر میگفتند فرستاد و پیادگان و قافله ها را که از اردبیل بیرون میآمدند دیده بانی میکردند تا اینکه بحصن النهر میرسیدند و صاحب حصن النهر دیدبانی میکرد تا نزد هیثم غنوی میرسیدند و هیثم هرکس را بناحیه ٔ وی میرسید نزد صاحب حصن النهر میفرستاد و هرکس از اردبیل میآمد دیدبانی میکردند تا نزد هیثم میرسید و صاحب حصن النهر در میان راه بود و وی هرکسی راکه با او بود به هیثم میبرد و هیثم هرکه را با او بود بصاحب حصن النهر میسپرد و بدین نهج هرکس که درین راه آمدوشد میکرد وی را دیده بانی میکردند تا به اردبیل و از آنجا بلشکرگاه افشین میرسید و هیثم غنوی نیز کسی را که نزد وی میرسید دیدبانی میکرد تا نزدیک ابوسعید میشد و ابوسعید هم ایشان را نزد هیثم میفرستاد و هیثم ایشان را بابوسعید میسپرد و ابوسعید و کسان وی قافله را به خش میفرستادند و هیثم ایشان را به ارشق روانه میکرد و از آنجا آنرا نزد علویه ٔ اعور میفرستاد که هرجا که باید برود آن را برساند و هرچه به ابوسعید میرسید به خش و از آنجا بلشکرگاه افشین میفرستاد و کسان افشین آنچه که رسیده بود میگرفتند و بلشکرگاه میبردند و همواره همچنین بود و هرکسی از جاسوسان و دیگران نزد ابوسعید میآمدند ایشان را نزد افشین میفرستاد و افشین جاسوسان را نمیکشت و ایشان را نمیزد بلکه در حق ایشان بخشندگی میکرد و از ایشان میپرسید که بابک چه بایشان میداد و دو برابر آنرا عطا میکرد و ایشان را بجاسوسی خود میگماشت . درین هنگام افشین با سپاه خود به اردبیل فرودآمده بود، یک ماه آنجا ماندو از همه راهها و تنگه ها پرسید و جاسوسان بفرستاد. ایشان بازآمدند و احوال آن دیار به وی گفتند، پس از اردبیل براه افتاد و سوی دیار بابک رفت ، چون بر سر دره ای رسید که در میان کتلها بود بر سر دره جائی فراخ دید و سپاه خود را آنجا فرود آورد و محمدبن بعیث رانزد خود خواند و او را بنواخت و با او تدبیر کردن گرفت ، هرچه پیش از آن افشین از راهنمایان و مردم دیارپرسیده بود، به وی گفته بودند صلاح نیست بدین دره ها شدن و باید بر سر کوهها رفت ، زیرا که درین میان کمین گاه بسیار است که سپاه را زیان آورد در همین جای فراخ که هستی باید صبر کرد تا مگر بابک سپاهی بفرستد و جنگ کند و روز و شب خود را از شبیخون باید ایمن داشت ، پس افشین لشکر بر سر دره فرود آورد و گرداگرد لشکر خود خندق ساخت و مراقب میبود و از شبیخون در آن خندق امان یافتند و بابک نیز از وی نمی اندیشید و افشین هفت ماه در آن جایگاه میبود و از سوی بابک کسی بیرون نمی آمد و افشین سوی او نمیتوانست رفتن و زمستان فرارسید و افشین و لشکریان او را ملامت میکرد که با بابک محابا میکنی مگر سر با او یکی داری و چرا ما را نزدیک حصار او نبری تا جنگ کنیم و بکوشیم تا چاره ای پدید آید و درین سرما درین جایگاه چگونه باشیم و سپاهیان وی از هرگونه میگفتند چنانکه بیم غلبه ٔ ایشان میرفت و او را ملامت میکردند. وی میخواست که حیلتی کند تا مگر بابک را از آنجا بیرون آورد، نامه ای بمعتصم نوشت و معتصم فرمان داد که از آنجا تا بغداد شتران برید در راهها نگاه دارند و دو ماه در میان ایشان راه بود و آن نامه ٔ افشین باشتران برید دوازده روزه ببغداد بردند. و هر زمان که تعجیل میکردند این دوماهه را بچهار روز میرفتند، پس افشین بعد از هفت ماه نامه بمعتصم نوشت که کار این مردم را پایان پدیدار نیست و سپاه مرا بسوی ایشان راه نیست و اینک من اندیشیده ام که مگر بحیلتی او را بیرون آورم ، اکنون خلیفه را باید که درم و عطا و نفقات برای سپاه فرستد و آن کس را که این درم میآورد بفرماید تا بفرمان من کار کند، پس معتصم صد شتروار درم با بغای کبیر [یا بوغا] و سیصد غلام ترک از بزرگان غلامان خود فرستاد و چون بغا آن درم رابه اردبیل آورد میان لشکر افشین تا اردبیل سه روز راه مانده بود، افشین به بغا نامه نوشت که آنجا یک ماه بنشین و آشکارا همی گوی که من این درم فلان روز نزد افشین خواهم بردن تا چون جاسوسان بابک این خبر بنزد او برند و او بداند که تو بکدام روز درم بر خواهی گرفت قصد تو کند و تو از آنجا بیرون میای تا نامه ٔ من بتو برسد. پس افشین سپاه را از آن سر دره برگرفت و آن سوی تر شد، نه از سوی اردبیل بلکه از سوی دیگر و آن سر دره رها کرد و لشکر را بجائی فرودآورد که نام آنجا برزند بود و دهی بود بزرگ و سپاه را گفت : شما را آنجا درم بدهم زیرا که چون درم از اردبیل بلشکرگاه افشین میبردند گذرش برین ده برزند بود که از آنجا بر سر آن دره که افشین بود گذر کردندی ، پس جاسوسان بابک از اردبیل نزد وی شدند و گفتند که بغاکبیر با صد خروار درم سوی اردبیل فرودآمد و فلان روز از آنجا خواهدگذشت و آن جاسوسان که در میان لشکر افشین بودند خبرآوردند که افشین سپاه از سر دره برگرفت و به برزند شد و لشکر را درم آنجا خواهد دادن و آن حصار را آبادان خواهد کردن و برین راه که میآورند راه گذار ایشان است . بابک با پنج هزار مرد از حصار بیرون آمد و بدان میان در کوهها و دیه ها میگشت و چشم همی داشت تا آن درم بسر دره کی رسد و جاسوسان افشین به وی خبر بردند که لشکر بابک از سر دره بیرون آمد و بابک خود از حصار بیرون شد و با لشکر خویش منتظر رسیدن آن درمهاست تا ببرد و غارت کند. افشین دانست که مکر و حیلت او بربابک کارگر آمده ، نامه فرستاد نزد بغا که آن درم فلان روز از اردبیل برگیر و بیرون آور و به نخستین منزل فرودآی و چون شب رسید درم باز بشهر فرست و در جای استوار بنه و شتران تهی با خویشتن بیاور و چنان کن که فلان روز چاشتگاه بسر دره ، آنجا که لشکرگاه من است رسیده باشی ، باشد که بابک با سپاه بیرون آمده است و در راه چشم بر تو میدارد. چون نزدیک رسی از دره بیرون آید و با تو جنگ کند و من درزمان با سپاه خویش بیرون آیم و او را در میان گیریم و جنگ کنیم باشد که او رابگیریم یا هلاک کنیم . بغا نیز چنین کرد و با قافله ٔ خویش نزدیک حصن النهر رسید و جاسوسان بابک به وی خبر بردند که مال را بیرون آوردند و آن را دیده اند که بنهر رسیده است درین میان بغا با مال به اردبیل بازگشت و افشین عصر آن روزی که بغا قرار گذاشته بود از برزندسوار شد و هنگام غروب آفتاب به خش رسید و بیرون خندق ابوسعید لشکرگاه ساخت و چون صبح شد پوشیده سوار شدو طبل نزد و رایت نیفراخت تا کس نداند که او بیرون آمده است و تاخت تا بقافله ای رسید که آن روز از نهر بسوی ناحیه ٔ هیثم غنوی میرفت و افشین از خش آهنگ ناحیه ٔ هیثم کرده بود تا اینکه در راه به وی برسد و هیثم نمیدانست و با قافله ای که همراه وی بود آهنگ نهر داشت و بابک با کسان خویش بر راه نهر رسید و گمان میبردو درین هنگام پاسبان نهر برای پیشباز هیثم بیرون آمده بود و سپاه بابک بر او تاختن گرفت نمیدانستند که آن درم با وی نیست و جنگ در میان ایشان درگرفت و پاسبان نهر را با کسانی که با وی بودند کشتند و آنچه بدست ایشان بود گرفتند و دانستند که آن درم با ایشان نبود و از دست سپاه بابک رفته است ولی جامه ها و ساز و آلات سپاه صاحب نهر را گرفتند و بر خود پوشیدند تا اینکه هیثم غنوی و کسان او را فریب دهند و بر ایشان نیز دست یابند ولی چون جایگاه صاحب نهر را نمیدانستند درجای دیگر ایستادند و چون هیثم رسید و ایشان را دید پسرعم خویش را فرستاد ازیشان بپرسد که چرا آنجا ایستاده اند و چون وی رفت بازگشت و گفت این گروه را نمی شناسم و هیثم پنج سوار از جانب خود فرستاد که ببیند این گروه آنجا چه میکند و چون آن سواران نزدیک رسیدند دو تن از خرمیان بیرون آمدند و ایشان را کشتند و چون هیثم دانست که خرم دینان کسان علویه راکشته اند و جامه ها و رایت های ایشان را بخود بسته اند هیثم بازگشت و بقافله ای که با او آمده بود رسید و ایشان را گفت بازگردند و او با کسان خود اندک اندک میرفتند تا خرمیان را با خود مشغول کنند و قافله را از آسیب ایشان نجات دهند، تا اینکه قافله بحصنی رسید که جایگاه هیثم در ارشق بود و یک تن از کسان خود را نزد ابوسعید و افشین فرستاد که ایشان را از آن واقعه آگاه کند و خود داخل حصن شد و بابک نزدیک آن حصن آمد و کرسی نهاد و روبروی آن حصن بر کرسی نشست و نزد هیثم فرستاد که اگر آن حصن را واگذار نکند آن را ویران خواهد ساخت ولی هیثم نپذیرفت و جنگ در میان ایشان درگرفت و در اندرون حصن با هیثم ششصد پیاده و چهارصد سوار بود و خندقی استوار داشت و در میان جنگ بابک نشسته بود و شراب میخورد، درین میان دو تن از سواران افشین از دور پدیدارشدند که ایشان از یک فرسنگی ارشق نظاره میکردند و چون بابک دانست که لشکر افشین به وی نزدیک شده است سپاه خود را برداشت و بموقان رفت و افشین نیز بدنبال وی رفت و یک شب با سپاه خود در آنجا ماند، پس به برزند لشکرگاه خود بازگشت و بابک چند روز در موقان ماند و بشهر بذ فرستاد و سپاه خویش را بخود خواند و شبانه آن لشکر به وی رسید و با ایشان از موقان عزیمت کرد و به بذ رسید و افشین همچنان در لشکرگاه خود در برزند بود و چون چند روز گذشت قافله ای از خش رسید و با آن قافله مردی بود از جانب ابوسعید که او را صالح آب کش میگفتند و سپهبد بابک بدیشان رسید و بر آن قافله حمله برد و آنچه با ایشان بود گرفت و تمام آن کسان را کشت و چون این قافله آذوقه برای سپاه افشین میبرد لشکر افشین در تنگی افتاد و چون تنگی و گرسنگی بمنتهی رسید افشین بحکمران مراغه نوشت و ازو آذوقه خواست و او قافله ای فرستاد که نزدیک هزار گاو بجز چهارپایان دیگر با آن بود و آذوقه ٔ بسیار همراه داشت و سپاهی پاسبان ایشان بود و باز دسته ای از سپاه بابک بفرماندهی طرخان یا آذین نام بریشان دستبرد کرد و آن آذوقه رابغارت بردند و درین هنگام تنگی و بی آذوقگی سپاه افشین بغایت رسید و افشین بحکمران شیروان نوشت و ازو آذوقه خواست و وی آذوقه ٔ بسیار فرستاد و درین هنگام جمعی از مردم به افشین پناه بردند و ازو امان یافتند. در سال ۲۲۱ هَ . ق . در میان بابک و سپاه بغای کبیر در ناحیه ٔ هشتادسر جنگی درگرفت و بابک نیز با افشین جنگ کرد و او را شکست داد. تفصیل این واقعه بدین قراراست که بار دیگر در میان لشکر افشین و بابک جنگ درگرفت و از دو سوی بغا و افشین برو تاختند و بابک از میان گریخت و در میان کوهها و دره ها شد و از کسان او هزار تن کشته شدند و بابک با آن دیگران که زنده مانده بودند بحصار خود گریخت و از سر این دره تا حصار بابک سه روز راه بود، همه جای های تنگ و کوههای دشوار، چون بابک بحصار خود رسید ایمن شد و سپاه را عرض داد هزار مرد کم آمده بود و افشین هم آنجا که بود بر سر دره فرودآمد و سپاه خود را بنشاند و درم از اردبیل آوردند و بسپاه داد و لشکر افشین پانزده هزار کس بود، ایشان را بپانزده گروه کرده گروهی هزار مرد، و ده گروه با خویشتن نگاه داشت که ده هزار مرد باشد و پنج گروه شامل پنج هزار مرد ببغای کبیر داد و سپس پیش راند ووارد دره شد و فرمان داد تا هر گروهی جداجدا نزدیک یکدیگر میرفتند چنانکه از سر کوهها یکدیگر را می دیدند و با هر گروهی راهنمائی فرستاده بود و بغا با آن پنج گروه خود پیش روی ایشان بود و محمدبن بعیث با راهنمایان بسیار با او بود تا بر سر آن کوهها راه برند وگروهی از راهنمایان پیشاپیش سپاه در آن راههای تنگ میرفتند تا چون کمینی ببینند ایشان را آگاه کنند و لشکر هم بدین تعبیه نرم نرم و آهسته پیش میرفت ، چنانک

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: