آرام ،آرام نفس می کشید و هر از چند لحظه ای شن ها را نوازش می کرد ، آری او موج بود ، موجی که به ساحل می زد تا حرفی بر آن نقش دهد ، انگار موج صدای بیکرانه آبی شده بود که می خواست فریاد بزند اما نفسی در جان نداشت ، می خواست تا از خودش بگوید از نامش ، و از اصلاتش اما نفسی نداشت ولی در همین هنگامه ناگاه این باران بود که به کمکش شتافت و خلیج دوباره جان گرفت انگار این بار از اوج نا امیدی دوباره به ساحل امید رسیده بود و حالا فریاد می زد من پارس خلیج ام ، فرزند ایران.
برچسبها: خلیج پارس, , , ,